کوششهاي بسياري براي تعريف ادبيات صورت گرفته است. به عنوان مثال، ادبيات را ميتوان نوشتهاي تخيلي به معناي داستان يا نوشتهاي که حقيقي نيست تعريف کرد. که اين تعريف کاملي نيست. ادبيات قرن هفدهم انگليس صرفا آثار شکسپير، وبستر، مارول و ميلتون را شامل نميشود، بلکه گسترة آن مقالات فرانسيس بيکن، خطابههاي جاندان زندگينامة معنوي بونيان و نوشتههاي سرتوماس براون را نيز دربرميگيرد. حتي ميتوان لوياتانِ هابز و يا تاريخ قيام کلاندرن را نيز در اين محدوده جاي داد.
تمايز ميان «داستان» و «واقعيت» راهشگا به نظر نميرسد. چرا که خود اين تمايز سوالبرانگيز است.
در اواخر قرن شانزدهم و اوائل قرن هفدهم در زبان انگليسي واژة «رمان» در مورد حوادث واقعي وتخيلي، هر دو، به کار ميرفت و حتي گزارشهاي خبري به ندرت واقعي تلقي ميشد. رمانها و گزارشهاي خبري مشخصا نه واقعي تلقي ميشد و نه تخيلي.
شايد بتوان ادبيات را نه بر مبناي «داستاني» يا «تخيلي» بودن بلکه براين اساس که زبان را به شيوة خاصي به کار ميگيرد تعريف کرد. به موجب اين نظريه، ادبيات نوعي نوشته است که به گفتة منتقد روس، ياکوبسن، نمايشگر «درهم ريختن سازمان يافتة گفتار متداول است.» ادبيات زبان معمول را دگرگون ميکند، قوت ميبخشد و به گونهاي نظام يافته آن را از گفتار روزمره منحرف ميسازد.
اين تعريف از ادبي بودن را در واقع فرماليستهاي روسي مطرح کردند. فرماليستها که منتقديني مبارز و جدلي بودند اصول نيمه رازآميز نمادگرايي را که پيش از آنها وارد قلمرو نقد ادبي شده بود رد کردند و با روحيهاي عملي و علمي توجه خود را به واقعيت مادي خود اثر ادبي معطوف نمودند. نقد ميبايست هنر را از رمز و راز جدا سازد و ماهيت حقيقي اثر ادبي را مورد بررسي قرار دهد. از ديدگاه آنها ادبيات نظام ويژهاي از زبان بود نه چيزي شبيه مذهب و روانشانسي و يا جامعه شناسي. نظامي که قوانين، ساختارها و ابزار خاص خود را داشت که بايد به مطالعة آنها ميپرداخت نه اين که آنها رابه چيزي ديگر تقليل داد.
اثر ادبي وسيلهاي براي بيان عقايد، انعکاسي از واقعيت اجتماعي و يا تحقق بخشيدن به حقيقتي متعالي نبود، بلکه واقعيتي مادي بود که کارکرد آن همچون عملکرد يک ماشين قابل تحليل بود. اثر ادبي ساخته شده بود نه مقاصد يا احساسات و اشتباه بود اگر آن را تراوشي از ذهن نويسنده به شمار ميآوردند. اوسيپ بريک به ظرافت ميگويد: «حتي اگر پوشکين هم وجود نداشت، کتاب اژنانگين نوشته ميشد.»
فرماليسم اساسا کاربرد زبانشناسي در مطالعة ادبيات بود؛ و به دليل آن که زبانشناسي مورد بحث زبانشناسي صوري بود که بيشتر با ساختارهاي زباني سر و کار داشت تا گفتار متداول، فرماليستها ترجيح ميدادند به جاي تحليل محتوي به بررسي فرم بپردازند.
محتوي صرفا انگيزهاي براي فرم بود. «دن کيشوت» اثري دربارة شخصيتي به اين نام نيست، بلکه وسيلهاي است براي گردآوري فنون مختلف داستانويسي. از ديدگاه فرماليستها «قلعة حيوانات» را نبايد تمثيلي از استالينيسم به شمار آورد، بلکه به عکس اين استالينيسم است که شرايط را مناسب براي به وجود آوردن يک تمثيل فراهم ميسازد.
فرماليستها ابتدا اثر ادبي رامجموعة کم و بيش دلخواستهاي از «تمهيدات» ميدانستند و فقط بعدها بود که اين تمهيدات را به مثابه اجزائي مرتبط با يکديگر و داراي «نقشهايي» در درون کل نظام متن تلقي کردند. اين تمهيدات عبارت بودند از صدا، صور خيال، آهنگ، نحو، وزن، قافيه و فنون داستانويسي و در واقع کل عناصر ادبي صوري. فصل مشترک همة اين عناصر، تاثير «غريبه کننده» يا «آشنائي زدايندة» آنها بود.
زبان معمول زير فشار تمهيدات، تقويت، فشرده، تحريف، موجز، گزيده و واژگونه ميشد. پس زبان غريب ميشد و به تبع آن دنياي مالوف، به يکباره ناآشنا مينمود. در گفتار روزمره، دريافتهاي ما از واقعيت و پاسخ به آن بيروح و ملالآور و يا به قول فرماليستها «خودکار» ميشود. ادبيات با وارد کردن ما به دريافتي مهيج از زبان پاسخهاي عادي ما را جاني تازه ميبخشد و اشياة را «قابل درکتر» مينمايد.
سخن ادبي زبان معمول را غريبه يا ناآشنا ميکند، اما شگفت آنکه ما را به کسب آگاهي کاملتر و نزديکتري از تجربه سوق ميدهد.
بنابراين فرماليستها زبان ادبي را مجموعۀ انحرافهايي از هنجارها يا نوعي طغيان زباني ميدانستند. به عبارت ديگر ادبيات نوع «خاصي» از زبان است که بازبان متداولي که به کار ميبريم در تقابل قرار ميگيرد.
فرماليستهاي روسي ميدانستند که هنجارها و انحرافها در بافتهاي مختلف اجتماعي يا تاريخي با يکديگر فرق ميکنند. به عبارت ديگر، در اين مفهوم شعر بودن يا نبودن يک متن بستگي به آن دارد که شخص درچه موقعيت تاريخي و اجتماعي قرار دارد. اين واقعيت که يک قطعة زباني غير «معمول» است تضمين نميکند که همواره و همه جا چنين باشد. اين ويژگي «ناآشنا» بودن، فقط در يک بافت زباني معياري خاص مفهوم دارد که اگر تغيير يابد ديگر نميتوان آن قطعه را ادبي به شمار آورد. به عبارت ديگر از ديگاه فرماليستها «ادبي بودن» يکي از نقشهاي مناسبات مختلف ميان انواع سخن بود و نه ويژگي ثابت و تغييرناپذير آن. آنها در پي تعريف ادبيات نبودند بلکه «ادبي بودن» را مدنظر داشتند. منظورشان از «ادبي بودن» کاربردهاي زباني خاص بود که نه تنها در متون ادبي بلکه در بسياري موارد خارج از اين متون نيز عرضه ميشد.
فرماليستها براين عقيده بودند که «آشناييزدايي» جوهر «ادبي بودن» است.
آنها اين کاربرد زبان را نسبي تلقي ميکردند و آن را مقولهاي مربوط به تقابل انواع گفتار به شمار ميآوردند.
اگر بخواهيم از ديدگاه فرماليستها با ادبيات برخورد کنيم در واقع بايد تمامي ادبيات را به شعر محدود کنيم. جالب است که فرماليستها در بررسي متون نثر نيز همان فنون بررسي شعر را به کار ميگرفتند. اما ادبيات حوزهاي فراتر از شعر را شامل ميشود.
مردم گاهي صرفا به اين دليل نوشتهاي را «زيبا» مينامند که به حق توجه آنها را به خود جلب ميکند.
يکي ديگر از مسائل مربوط به «آشناييزدايي» اين است که در پرتو توجه و دقت کافي، هيچ نوشتهاي نميتوان يافت که غريب نباشد. جملهاي بسيار واضح و معمولي مانند جملة زير را که در ايستگاههاي متروي لندن به چشم ميخورد در نظر بگيريد «هنگام استفاده از پله برقي، سگها را بايد حمل کرد.» شايد اين جمله آنقدرها هم که در نظر اول مينمايد واضح نباشد. آيا معني اين جمله آن است که شما بايد سگي را با پله برقي حمل کنيد، يا اين که بدون همراه داشتن يک سگ استفاده از پله برقي مجاز نيست؟
ادبيات به خلاف متون زيست شناسي، و يا يادداشتي براي شيرفروش، متضمن مقاصد عملي بلافصل نيست بلکه به وضعيت کلي امور اشارت دارد. گويي براي روشن شدن اين حقيقت است که گاهي زبان ويژهاي را به کار ميگيرد. اين تاکيد بر شيوة توصيف به جاي واقعيت آنچه که توصيف ميشود بدين منظور است که نشان دهيم منظورمان از ادبيات نوعي زبان «معطوف به خود» است، يعني زباني که دربارة خودش صحبت ميکند.
اما اين شيوة تعريف نيز مشکلاتي دارد. مثلا براي جورج اورول شگفتآور ميبود اگر ميشنيد مقالات او بايد به گونهاي خوانده شوند که گويي عناوين مورد بحث کمتر از شيوة تحليل او اهميت دارند. در عرصة وسيعي از آنچه ادبيات به شمار ميآيد، در مجموع حقيقت و اعتبار عملي آنچه گفته ميشود اهميت دارد. اما حتي اگر وجهي از ادبيات استفادة «غير عملي» آن از سخن باشد، نتيجه اين ميشود که نميتوان تعريفي «عيني» از ادبيات به دست داد. در واقع تحليل ادبيات منوط به آن ميشود که شخص تصميم بگيرد چگونه آن را تعبير کند، نه آنکه ماهيت خود نوشته چيست. در اين مفهوم شعر، نمايشنامه و رمان انواعي ادبي هستند که منظور از آفرينش آنها آشکارا «غيرعملي» بودن است. اما تضميني وجود ندارد که همواره چنين برداشتي داشته باشيم. من به عنوان ژاپني پرورش دهندة گل، شعر رابرت برنز رابه اين دليل بخوانم که ببينم در بريتانياي قرن هجدهم گل وجود داشته است يا نه.
به درستي بايد گفت بسياري از آثاري که در موسسات فرهنگي دانشگاهي به عنوان اثر مسلم ادبي مطالعه ميشوند در واقع ادبيات به حساب نميآيند. ممکن است اثري در وهلة اول تاريخي يا فلسفي باشد اما درنهايت بتوان آن را در زمرة آثار ادبي قرار داد. همچنين اين امکان وجود دارد که يک اثر ادبي خلق شود اما صرفا به دليل محتواي باستانشناختي آن ارزش پيدا کند.
بر اين اساس ادبيات کيفيت يا مجموعهاي از کيفيات ذاتي نيست که در برخي آثار خاص به چشم ميخورد، بلکه بيشتر در چگونگي ارتباطي که مردم بين خود و اين آثار برقرار ميکنند.
جدا کردن مجموعه ويژگيهاي مشخصي که از ديدگاههاي مختلف ادبيات ناميده ميشود کار آساني نيست.
جان اليس براين عقيده است که واژة «ادبيات» در عمل مانند واژة «علف» است؛ بدين معني که علف به گياه خاصي اطلاق نميشود بلکه انواعي گياهاني که باغبان به دليلي مايل نباشد در باغچه برويد علف ناميده ميشود. شايد «ادبيات» مفهومي کاملا معکوس داشته باشد، يعني به انواع نوشتههايي اطلاق گردد که به دليلي براي شخص بسيار باارزش است.
از ديدگاه فلسفه واژههاي ادبيات و علف واژههاي حاوي اطلاعاتي دربارة آنچه که ما انجام ميدهيم هستند و از وضعيت ثابت موجود اشياة چيزي به ما نميگويند.
هنوز نتوانستهايم اين راز را بگشاييم که چرا آثار «ميل» و «لمب مکولي» به طور کلي ادبيات به حساب ميآيند و آثار مارکس و داروين در اين مقوله نميگنجند. آسانترين پاسخ اين است که آثار گروه اول نمونة نوشتههاي «زيبا» هستند و حال آنکه در مورد آثار گروه دوم چنين قضاوتي نميشود.
عيب اين پاسخ آن است که دست کم به نظر من تا حدود زيادي نادرست است. اما اين مزيت را دارد که نشان ميدهد مردم روي هم رفته نوشتهاي را که به نظرشان خوب ميآيد ادبيات مينامند. ايراد مسلم اين نظريه آن است که اگر آن را صددرصد درست تلقي کنيم ديگر مقولهاي به نام «ادبيات بد» به گمان من وجود نخواهد داشت.
.
گزيدهاي از مقدمة کتاب «نظرية ادبي» نوشتة «تري ايگلتون»
حروفچين: علي چنگيزي